پیام آغازین ماه اردیبهشت تیم جهانی امین رجا
خدایا به من زیستی عطا کن
که در لحظه مرگ
بر بی ثمری لحظه ای که،
برای زیستن تلف کرده ام ،
سوگوار نباشم .
سلام به ارزشمند ترین انسان های دنیا
امیدوارم حال دلتون عالی باشه .
سال ۹۶...؟؟
اولین ماه از سال ۹۶گذشت وحتما اینو پیش خودت زمزمه کردی فرودینت چطور گذشت ؟؟
فرودین ۹۶ یکی از ماه های پراز اتفاقات خاص برای جی تیم بود .
اولیش گروه مدیران منتخب جی تیم بود که مدیرانی که تو گروه عضویت داشتن تونستن به صورت مستقیم از نگرش های ناب ابر لیدر مکتب انسان ساز تیم جهانی نهایت استفاده روببرن .
سمینار بی نظیر مدیران آموزش جی تیم که با همکاری لیدر صادقی و لیدر حسن زاده وبا برگزاری لیدر یوسفی بزرگ انجام شد.که عهد کردیم سال ۹۶ شعار جهانیمو به واقعیت تبدیل کنیم.
نشست راهبران منتخب که نقطه عطف
و تلنگری بود برای شخص خودم که بتونم یک سازمان پایدار بسازم .
وهمونطور که شاهد هستید کار پسنده ای
که گروه آموزشی جی تیم داره انجام میده وتو ماه گذشته هم شاهد بودید
سمینار عمومی تغییر بود که به بهترین شکل برگزار شد .
اما خداروشاکرم که ماه جدیدی رو شروع کردیم .
به قول فرزانه ای :
دیروز گذشت
دیشب توهم گذشت
امروز توهم گذشت
آیا درمیان این همه گذشت توهم میگذری ؟؟
چه خوب میگه مولانا :
خواهشا ساده ازش نگذر .
روزها فکرمن این است وهمه شب سخنم .
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام ،آمدنم بهر چه بود ،
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم .
در همین راستا دوست دارم خیلی با تامل داستان زیر رو بخونید که برای خیلی ها آشناست.
💢حکایت زندگی از نگاه اسکندر 💢
مورخان می نویسند :اسکندر روزی به یکی از شهر های ایران (احتمالا در حوالی خراسان )حمله می کند،
وبا کمال تعجب مشاهده می کند که دروازه آن شهر باز می باشد و با اینکه خبر آمدن او در شهر پیچیده بود ،مردم زندگی عادی خود را ادامه می دادند .
باعث حیرت اسکندر بود
زیرا در هر شهری که صدای سم اسب ها به گوش میرسید عده ای از مردم آن شهر از وحشت بیهوش می شدند و بقیه به خانه ودکان ها پناه می بردند ،ولی اینجا زندگی عادی جریان داشت .
اسکندر از فرط عصبانیت شمشیر خود را کشیده و زیر گردن یکی از مردان شهر می گذارد ومی گوید :
من اسکندر هستم !
مرد با خونسردی جواب می دهد :
من هم ابن عباس هستم !
اسکندر با خشم فریاد می زند :
من اسکندر مقدونی هستم ؛کسی که شهرها را به آتش کشیده ،چرا از من نمی ترسی ؟
مرد جواب می دهد :من فقط از یکی می ترسم و او خداوند است .
اسکندر به ناچار از مرد می پرسد :پادشاه شما کیست ؟
مرد می گوید ما پادشاه نداریم !
اسکندر با خشم می پرسد :رهبرتان ،بزرگتان ؟
مرد می گوید :ما فقط یک ریش سفید داریم واو در آن طرف شهر زندگی می کند .
اسکندر با گروهی از سران لشکر خود به طرف جایی که مرد نشانی داده بود ،حرکت می کنند در میانه راه ؛
با حیرت به چاله هایی می نگرد که مانند :یک قبر در جلوی هر خانه کنده شده بود .
لحظاتی بعد به قبرستان می رسند ،اسکندر با تعجب نگا می کند و می بیند روی هر سنگ قبر نوشته شده :
"این عباس "یک ساعت زندگی کرد ومرد
"ابن علی "یک روز زندگی کرد ومرد
"ابن یوسف "ده دقیقه زندگی کرد ومرد .!
اسکندر برای اولین بار عرق ترس بر بدنش می نشیند ،وبا خود فکر می کند این مردم حقیقی اند یا اشباح هستند ؟
سپس به جایگاه ریش سفید ده می رسد و می بیند پیر مردی موی سفید ولاغر در چادری نشسته وعده ای به دور او جمع هستند ؛
اسکندر جلو می رود ومیگوید :"تو بزرگ وریش سفید این مردمی ؟"
پیر مرد می گوید :آری ،من خدمتگزار این مردم هستم !
اسکندر می گوید :اگر من بخواهم تو را بکشم چه می کنی ؟
پیرمرد آرام وخونسرد به او نگا کرده و می گوید :خب بکش !
خواست خداوند بر این است که به دست تو کشته شوم !
اسکندر می گوید :"پس تورا نمی کشم تا به خدایت ثابت کنم عمر تو در دست من است ."
پیر مرد میگوید :باز هم خواست خداست که بمانم وبار گناهم در این دنیا افزون گردد.
اسکندر سر در گم ومتحیر می گوید :ای پیر مرد من تو را نمی کشم ولی شرطی دارم .
پیرمرد می گوید :اگر میخواهی مرا بکش ولی شرط تو را نمی پذیرم .😳
اسکندر ناچار وکلافه می گوید :خیلی خوب ،دو سوال دارم جواب مرا بده ومن از اینجا می روم .
پیر مرد می گوید :بپرس !
اسکندر می پرسد :چرا جلوی هر خانه یک چاله شبیه به قبر است ؟علت آن چیست ؟
پیرمرد می گوید :علتش آن است که هر صبح وقتی هر یک از ما از خانه بیرون می آییم ،به خود می گوییم :فلانی !
عاقبت جای تو در زیر خاک خواهد بود ،مراقب باش !مال مردم را نخوری وبه ناموس مردم تعدی نکنی واین درس بزرگی برای هر روز ما می باشد. !
اسکندر می پرسد :چرا روی هر سنگ قبر نوشته ده دقیقه ،فلانی یک ساعت ،یک ماه،زندگی کرد ومرد ؟!
پیرمرد جواب می دهد :وقتی زمان مرگ هر یک از اهالی فرا می رسد ،به کنار بستر او می رویم وخوب می دانیم
که در واپسین دم حیات ،پرده هایی از جلو چشم انسان برداشته می شود واو دیگر در شرایط دروغ گفتن وامثال آن نیست !
از او چند سوال می کنیم :
🔴چه علمی آموختی ؟وچه قدر آموختن آن به طول انجامید ؟
🔴چه هنری آموختی ؟وچه قدر برای آن عمر صرف کردی ؟
🔴برای بهبود معاش زندگی مردم چه قدر تلاش کردی ؟
وچه قدر وقت برای آن گذاشتی ؟
اوکه در حال احتضار قرار گرفته است ،مثلا می گوید :درتمام عمرم به مدت یک ماه هر روز یک ساعت علم آموختم ؛یا برای یادگیری هنر یک هفته هر روز تلاش کردم .
یا اگر خیر وخوبی کردم همه در جمع مردم بود واز سر ریا وخود نمایی !ولی یک شب مقداری نان خریدم وبرای همسایه ام که میدانستم گرسنه است ،پنهانی به در خانه اش رفتم وخورجین نان را پشت در نهادم و برگشتم !
بعد از آنگه آن شخص می مرد ،مدت زمانی را که به علم آموختن پرداخته محاسبه کرده و روی سنگ قبرش حک می کنیم :
ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد ومرد!
یا مدت زمانی را که برای آموختن هنر صرف کرده محاسبه ،وروی سنگ قبرش حک میکنیم :
ابن علی هفت ساعت زندگی کرد ومرد !
ویا برای بهبود زندگی مردم تلاشی را که به انجام رسانده ،زمان آن را حساب کرده وحک میکنیم :
ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد ومرد !
یعنی عمرمفید ابن یوسف یک ساعت بود !
بدین سان ،زندگی ما زمانی نام حقیقی بر خود میگیردکه بر سر بستر ؛علم /هنر /مردم ،مصرف شده باشد که باقی همه خسران وضرر است ونام زندگی بر آن نتوان نهاد !
اسکندر با حیرت وشگفتی در نیام می کند وبه لشکر خود دستور می دهد
هیچ گونه تعدی به مردم نکنند وبه پیرمرد احترام میگذارند وشرمناک ومتحیر از آن شهر بیرون می رود!
❌خب حالا کمی فکر کنید :اگر چنین قانونی رعایت شود ،روی سنگ قبر شما چه خواهند نوشت ؟❌
لحظاتی فکر کنید ...بعد عمر مفید خود را محاسبه کنید !
به خاطر داشته باشید عمری که با مرگ تمام شود هیچ ارزشی ندارد .
اگر خود را باور داشته باشی !
اگر بدانی که کیستی ؟
چه می خواهی ؟
چرا می خواهی؟
اگر خود را باور داشته باشی !
با اراده ی پولادین !
با نگرشی بس سازنده !
می توانی به خواسته هایت
دست یابی !
می توانی ،
از آن خود سازی
اگر بخواهی . . .
اکنون خودت انتخاب کن ،میخواهی سیلی خانه برانداز باشی یا جرعه ای آب حیات بخش




