Global Team (گلوبال تیم)

گروه آموزشی بازاریابی شبکه ای GTeam لگ مستقیم در شرکت بازاریابان ایرانیان زمین

قدرتِ بينـــش( THE POWER OF VISION)

مهرداد یوسفی
Global Team (گلوبال تیم) گروه آموزشی بازاریابی شبکه ای GTeam لگ مستقیم در شرکت بازاریابان ایرانیان زمین

قدرتِ بينـــش( THE POWER OF VISION)

لازم است به خصوص در دورانهای بحرانی در مورد آينده فکر کنيم٬ روياپردازی کنيم و آن را تجسم ببخشيم. درواقع اعتقاد من اين است٬ داشتن 👁بينش مثبت 👁به آينده٬شايد نيرومندترين انگيزه تحول من و شما باشد

زمانی کسی گفته بود بهتر است به آيندهمان توجه کنيم چون قرار است بقيه عمرمان را در آن سپری کنيم. اين جمله برای اکثر مردم ممکن است کلماتی بيش نباشد. چون خودشان را در زمان حال گرفتار کردند يا احتمالاً در مورد آينده روياپردازی ميکنند ولی دست روی دست می­ گذارند٬ بنابراين روياهايشان در بهترين شکل٬ مبهم و در بدترين شکل دست نيافتنی است اما اين تصوير٬ در مورد آينده اشتباه است.

من ژول بارکر قرار است درباره اين صحبت کنم که چرا تجسم مثبت ما از آينده برای ملتها و سازمانها٬ شرکتها و اجتماعات٬ پيرها و جوانها و برای تک تک ما که ميخواهيم در جهان منشا اثر باشيم تجسمی بسيار مهم و حتی اساسی است.

کشف آينده و انرژی مثبت چشم انداز👀

من کار مطالعه آينده را در سال ۱۹۷۳ موقعی شروع کردم که جنگ ويتنام رو به اتمام بود٬ اوپک اختيار انرژی را در دست گرفته بود. رسوايی واترگيت داشت به اوج ميرسيد و تورم در سراسر جهان مهار نشدنی به نظر ميرسيد. برای خيلی از آدمها٬ از رؤسای شرکتها گرفته تا کارمندان جزء٬ معضلات روزمره آنها آن قدر طاقت فرسا بود که فکر کردن در مورد آينده برايشان ننگ به نظر ميرسيد. اما در بحبوحه آن همه تلاطم و بدبينی من به آثار ۳ محقق برخوردم که با ملاحظه آنها دريافتم که داشتن ديدگاهی متضاد و ديدگاهی مثبت٬ بسيار عاقلانه تر است. هر کدام از اين متفکران به شيوه خاص خودشان متقاعدم کردند که لازم است به خصوص در دورانهای بحرانی در مورد آينده فکر کنيم٬ روياپردازی کنيم و آن را تجسم ببخشيم. درواقع اعتقاد من اين است٬ داشتن بينش مثبت به آينده٬شايد نيرومندترين انگيزه تحول من و شما باشد.

حالا ميخواهيم سفری را آغاز کنيم تا از نزديک ببينيم چگونه اين انديشه ها با هم سازگارند❓و چطور ميتوانيم از آنها بهره ببريم تا سازمانمان را٬ خانواده مان را و زندگيمان را پرمحتواتر و ثمربخشتر کنيم. سفرمان را از يونان آغاز ميکنيم. چون فردُ کلاک٬ محقق هلندی٬ کتابش را در مورد تصوير آينده اينجا (يونان) به نگارش درآورده است. کلاک به رابطه ملتها و تصوير آينده شان علاقه زيادی داشت. مسئله ای که او مطرح کرد شبيه پرسش پيرامون مسئله پيدايش مرغ و تخم مرغ بود.

آيا تصوير مثبت يک ملت از آيندهاش٬ پيآمد موفقيت آن ملت است يا موفقيت آن ملت پيامد تصوير مثبتی است که از آينده داشته است❓
برای يافتن پاسخ٬ او ادبيات بسياری از ملتها را مطالعه کرد. خواه باستانی٬ خواه معاصر تا دريابد چقدر آنها نسبت به آينده شان ديد مثبت داشتند و چقدر به آمالشان دست يافتند. يافته او کاملاً در آتن٬ تجسم يافته. در قصر پارتنان. پارتنان ابتدا تصوير ذهنی معمارانش بود. بعدها يونانيان آينده فرهنگشان را در آن مجسم کردند. اين همه چطور اتفاق افتاد❓ يونانيان با رويا آغاز کردند و بعد آن روياها را به چيزی نيرومندتر بدل کردند. «بينش».

بينش⬅️ نتيجه رويا و عمل است. آنچه کلاک در تحقيقش يافت اين بود که بينشهای مهم٬ مقدم بر موفقيتهای مهم هستند. او در نمونه های مکرر الگوهای مشابهی يافت٬ ابتدا رهبران٬ پنداره محکمی از آينده ارائه ميکردند. 👈بعد جوامع٬ اين پنداره را ميپذيرفتند و از آن حمايت ميکردند. 👈بعد آنها با همکاری هم آن پنداره را تحقق ميبخشيدند. ٢٥٠٠ سال پيش٬ اينجا (يونان) اين علوم تحقق يافت. همين٬ اتفاقها در رُم هم افتاد. در اسپانيا٬ در ونيز٬ انگليس٬ فرانسه٬ نظير اين الگو در آمريکا هم اتفاق افتاد. حتی امروزه ميتوانيم قدرت بينش را در سراسر جهان ببينيم. از اروپای شرقی تا سواحل اقيانوس آرام. چيزی که مخصوصاً در پژوهش کلاک٬ برايم جالب است اين واقعيت است که بسياری از ملتها٬ وقتی راه صعودشان را به سوی عظمت آغاز می­ کردند٬ که نه منابع مناسبی داشتند و نه جمعيتی قابل قبول يا حتی برتری استراتژيک هم نداشتند. در حقيقت آنها برخلاف جريان رود حرکت کرده بودند. آنچه آنها داشتند بينش عميق نسبت به آينده شان بوده و عنصر اصلی موفقيتشان همين بوده. اين تنها عنصر نيست ولی اولين و مهمترين آنها است. ملتهای بينشمند تواناترند 💪وملتهای فاقد بينش در خطرند. 🆘

يافتن هدف اصلی در تجربه معلمی👨‍🏫

زمانی معلم مدرسه بودم و پس از خواندن کتاب
فردُ کلاک متوجه شدم چيزی که او در مورد ملتها ميگويد در مورد کودکان هم کاملاً صادق است.
کودکانی که عميقاً تحت تاثير بينششان نسبت به آينده قرار دارند. تجربه ام به من الگويی را نشان داد. بهترين شاگردانم هميشه ميدانستند هدفشان چيست و ميخواهند در زندگيشان چکار کنند. 🎯وقتی تحقيقات «بنژامين سينگر» را به نام «بدون تصوير نقش متحرک آينده» خواندم دريافتم که مشاهداتم با تحقيقات ديگران کاملاً تقويت شده است. نتيجه پژوهش سينگر اين بود که شاگردان ضعيف٬ تقريباً هيچ تصويری از آينده نداشتند. دامنه توجهشان بسيار کم بود و معتقد بودند که آينده شان را تنها تقدير است که رقم ميزند. آنها به لحاظ شخصی ضعيف بودند٬ اين تحقيق همچنان نشان ميداد که دانش آموزان موفق احساس ميکردند که کنترل آينده بيشتر در دست خودشان است و به افقهای زمانی ۵ تا ۱۰ ساله ميانديشيدند. در اين تحقيق٬ به خصوص يک چيز توجه مرا به خود جلب کرد. در تشخيص دانش آموزان موفق٬ ضريب هوشی و زمينه خانوادگی٬ نشانه­های کليدی موفقيت نبودند. برخی از موفقترين دانش آموزان از خانواده های محنت کشيده بودند و اوضاع نابسامان اجتماعی داشتند و در آزمون استاندارد ضريب هوشی٬ نمره خوبی کسب نکرده بودند. برخی از ناموفقترين دانش آموزان٬ ضريب هوشيشان در حد نوابغ بود و از بهترين خانواده ها ميآمدند. پس اصليترين عامل تمايز چه بود❓«بينش». و چيزی که همه دانش آموزان موفق در آن مشترک بودند٬ بينشی ژرف و مثبت نسبت به آينده بود. فکر نميکنم برای احياء مشاهدات سينگر بتوانم مکانی بهتر از آن مدرسه بيابم. مدرسه ابتدايی PS ۱۲۱ واقع در نيويورک. در سال ۱۹۸۱ در اينجا يوچين لنگ درجشن فارغ التحصيلی سخنرانی کرد. او در سال ۱۹۳۳ از همين دبستان فارغ­ التحصيل شده بود و اکنو ن ديگر آدمی موفق٬ ثروتمند و خودساخته بود. او بسيار نگران مشکلات و آينده بچه ها بود برای همين قصد داشت به آنها اميد ببخشد. اما وقتی روی سکوی سالن اجتماعات مدرسه نشست وبه چهره محصلان کلاس ششم و خانواده هايشان و دوستانشان نگاه کرد متوجه شد که حرف خشک و خالی معنايی ندارد. بنابراين٬ در جا نطقش را تغيير داد و اين تغيير٬ زندگی آن کودکان را برای ابد تغيير داد. 🎤او نطقش را با ايجاد پيوندی شخصی آغاز کرد. و ماجرای حضورش را در واشنگتن ديسی در سخنرانی مشهور مارتين لوترکينگ به نام «من رويايی دارم» تعريف کرد بعد به کلاس ششميها گفت: هر کس بايد رويايی داشته باشد و رويای شما مهم است. زيرا آينده تان را شکل ميدهد و تحصيل٬ 🗝کليد آن آينده است. او درباره سفر به دوران راهنمايی٬ دبيرستان و دانشگاه صحبت کرد. اما وقتی کلمه دانشگاه را به زبان آورد متوجه شد که دانشگاه برای اکثر اين کودکان دست نيافتنی است. برای همين به آنها گفت تصور نکنيد نميتوانيد به دانشگاه برويد. برای اين که ميتوانيد و بعد در حضور خانواده و دوستانشان به آن کلاس ششميها قول داد به همه کسانی که از دبيرستان فارغ التحصيل شدند٬ شخصاً بورس دانشگاهی ميدهد. آنجا کلاس ششميهايی جمع شده بودند که اميدی به رفتن دانشگاه نداشتند و يکباره با اين دعوت روبرو شده بودند٬ آقای لنگ در ميان تشويق حضار سرجايش نشست. ولی او ميدانست که پول به تنهايی٬ اين کارآيی را ندارد. او بايد مسيری را برای اين عده فراهم ميکرد. پس بی­ درنگ ساختاری حمايتی را ايجاد کرد تا معلمان و والدين و موسسات اجتماعی همکاری کنند تا دانش آموزان مطمئن شوند که اين تصور تحقق خواهد يافت. از سابقه آن مدرسه ميشد پيش بينی کرد که از آن جمع کلاس ششمی فقط ۲۵ درصد از دبيرستان فارغالتحصيل شوند و از آن ۲۵ درصد تقريباً هيچکس وارد دانشگاه نشود. اما به لطف آقای «لنگ» و زحمات او و اهل محل۴۵ ٬ نفر از دانش آموزان از دبيرستان فارغ التحصيل شدند و از آن ۴۵ نفر۴۰ ٬ نفر وارد دانشگاه شدند. حال ٬در مدرسه ابتدايی PS ۱۲۱ در غرب «هارلن» مشاهده ميکنيم که آنچه که بنژامين سينگر نوشته کاملاً نمود پيدا کرده. قدرت بينش کودک٬ به ياری اجتماع٬ کمک ميکند که او بر مشکلات تاريخی و اقتصادی غلبه کند. در او انگيزه ايجاد ميکند که به موفقيتهای فوق العاده ای دست يابد. پس وقتی از فرزندانمان ميپرسيم ميخواهی در آينده چکاره شوی٬ کمکشان ميکنيم تا در مورد موضوعی بسيار مهم فکر کنند. هرگز جوابهايشان را بى ارزش تلقی نکنيد. ولو اينکه هر هفته٬ نظرشان عوض شود. با گوش کردن به فرزندانمان نشان ميدهيم که روياهايشان در مورد آينده مهم است و علاقه ما به روياهای آنها به آنها اعتماد به نفس و توان ميبخشد که بتوانند آينده شان را شکل دهند. در ملتها و کودکان٬ الگويی مشابه را ميبينيم. قدرتی مشابه را٬ يعنی«قدرت بينش». سفربعدی مابه «شويتز» است. شايد برای صحبت در مورد بينش جای عجيبی باشد. در خلال جنگ جهانی دوم٬ ميليون ها نفر٬ بسياری از يهوديها٬ لهستانيها و روميها در اردوگاهی نظير اين به قتل رسيدند.
علت آمدن ما به شويتز٬ بررسی اهميت بينش در بدترين شرايط ممکن است. اينجا بود که سومين محققی که بر من تاثير گذاشت به يافته هايش رسيدم٬ «ويکتور فرانکر» او در وين به کار روانکاوی مشغول بود٬ کار و زندگى اش خوب بود ولی يهودی بود. با آغاز جنگ جهانی٬ نازى ها او را همراه هزاران نفر ديگر با کاميون باری به اين دوزخ زمينی آوردند. وقتی به اينجا رسيد٬ برای خودش٬ سه هدف تعيين کرد:
اول٬ زنده ماندن٬
دوم: استفاده از مهارت پزشکی برای معالجه افراد
و سوم: تلاش برای آموختن.
فکرش را بکنيد٬ در بحبوبه آدمسوزی کسی سعی کند بياموزد٬ فرانکر به هر سه هدفش دست يافت. و پس از جنگ به وين بازگشت و کتابش را به نام انسان در جستجوی معنا نوشت و آموخته هايش را شرح داد. فرانکر در کتابش تاکيد کرده که اغلب زندانيان را بلافاصله اعدام ميکردند ولی توجه او بيشتر به کسانی است که همچون خودش در شرايطی وحشتناک به کار گمارده ميشدند. ميليونها نفر جان باختند اما در ميان آنها که باقی ماندند ويکتور فرانکر رشته مشترکی يافت که برای بقايشان ضروری بود.🔍
تمام کسانی که زنده ماندند کار مهمی داشتند که در آينده بايد انجامش ميدادند. بگذاريد تکرار کنم. تمامی کسانی که زنده ماندند کار مهمی داشتند که در آينده بايد انجامش ميدادند. و اينجا دوباره همان الگو را ميبينيم٬ قدرت بينش نسبت به آينده٬ برای غلبه بر ناملايماتی که ظاهراً غلبه نيافتنی است. بگذاريد اين نکته را با طرح يکی از داستانهای فرانکر روشن کنم؛

دو نفر قصد خودکشی داشتند٬ اين در اردوگاه يک اتفاق عادی است٬ دوستشان با يادآوری آينده شان٬ اصطلاحاً جانشان را نجات داد. آينده برای يکيشان فرزند کوچکش بود که بسيار دوستش ميداشت و در کشوری غريب چشم انتظارش بود. برای ديگری٬ آينده يک انسان نبود٬ او دانشمندی بود که کتابهايی نوشته بود که هنوز ناتمام بود. کار او را کس ديگری نميتوانست تکميل کند. و وقتی مسئوليتشان را در قبال آينده٬ به يادشان آورد. آن را پذيرفتند و توان ادامه زنده ماندن را يافتند. اين عامل برای فرانکر نيز موثر بود. او چنين مينويسد: «در واقع در ميان اشکهای ناشی از درد و رنج٬ من مرتباً به مشکلات کوچک زندگی فلاکتبارمان فکر ميکردم. امشب به عنوان شام چه خواهند داد٬ اگر به عنوان جيره اضافی٬ سوسيسی به من دادند٬ بهتر نيست آن را با تکه­ ای نان عوض کنم❔بهتر نيست آخرين نخ سيگاری را که از دو هفته پيش پاداش گرفتم٬ با کاسه ای سوپ عوض کنم❔چطوری ميتوان به جای نخی که يکی از بند کفشهايم بود٬ قطعه سيمی بيابم❔چه کسی ميتواند کمک کند تا به جای اين پياده رويهای طولانی روزانه٬ در اردوگاه٬ کاری دست و پا کنم❔از اين که هر روز و هر ساعت٬ به چنين مسائل پوچ و بى ارزشی فکر ميکردم٬ متنفر بودم. افکارم را به زور به سمت ديگری سوق دادم. يکباره خودم را در سالن پر نور و گرم و مسرتبخش سخنرانی يافتم. مقابلم٬ حضار٬ روی صندليهای راحت چرمی نشسته بودند و به دقت به حرفهايم گوش ميکردند٬ داشتم درباره روانشناسی اردوگاههای کار اجباری سخنرانی ميکردم. با همين شيوه توانستم تا حدودی افکارم را لحظاتی از آن وضعيت محنتبار جدا کنم.» و حالا او آنها را پاره ای از گذشته ميداند. پيام فرانکر روشن است٬ برای من و برای شما٬ ضروری است که کاری برای انجام دادن در آينده داشته باشيم٬ بينش مثبت نسبت به آينده داشته باشيم. چون همين است که به زندگيمان معنا ميبخشد.

فرانکر نوشت: اين خصيصه انسان است که فقط با نگريستن به آينده ميتواند زنده بماند و اين تنها راه نجات او در دشوارترين لحظات حيات اوست.

به کنار رودخانه ای آمده ايم که استعارهای را بيان کنيم. همه ما در زندگيمان از رودهايی عبور ميکنيم. آن سوی رود٬ آينده مان قرار دارد. گاهی جريان رود٬ آرام و عبور آسان است و مواقعی نيز رود متلاطم است و عبور٬ غيرقابل پيش­ بينی. اغلب اين اوقات در اين لحظات پرتلاطم ما سعی ميکنيم با پريدن در آب و شنا کردن از رود ٬گذر کنيم ولی ميبينيم که با جريان٬ به پايين رودخانه برده ميشويم. اميدواريم وقتی به کرانه ديگر ميرسيم آنجا مساعد باشد٬ اما راه بهتری برای گذر از رود هست. اينکه نسبت به آينده مان٬ بينش داشته باشيم. آن وقت ميبينيم بينشمان با قدرتش از ما پشتيبانی ميکند. بينش ٬مثل يک طناب به آن سوی رود ميرسد تا وقتی وارد آب می­ شويم دست آويزی داشته باشيم٬ رود٬ ميکوشد تا ما را ببلعد و کنترلمان را به دست آورد و ما را از مقصدمان دور کند. بايد با عضلاتمان آن را بکشيم😤٬ با مغزمان فکر کنيم🤔٬ و قلباً راسخ بمانيم. ❤️هيچ کس ديگری نميتواند اين کار را برايمان انجام دهد و در حالی که هيچ تضميمی نيست که به اهدافمان برسيم٬ اين طناب که از قدرت بينشمان امتداد مييابد٬ بهترين پيوندمان با آينده است. و اگر آن را محکم در دستمان نگه داريم٬ آنگاه آماده رويارويی با مخاطرات و حوادث فردا خواهيم بود.
کشورهايی را بررسی کرديم که از هيچ٬ به فرمانروايی جهان٬ ارتقاء پيدا کردند. ما تحقيقات مربوط به عناصر اصلی موفقيت کودکان را بررسی کرديم. از مکانی بازديد کرديم که در آن مردم در دشوارترين شرايط ممکن٬ برای انسان٬ زنده ماندند و همه اينها رشته مشترکی دارند: «قدرت بينش مثبت نسبت به آينده» حالا مطمئنم که همه شما فکر ميکنيد٬ بحث مربوط به شرکت چه شد❓اگر اين بحث را برای کشورها و کودکان و بزرگسالان موثر است٬ آيا برای سازمانها هم موثر است. در حقيقت اين بحث در هر مقياسی برای انسان بنيادين است. سازمانها يکی از بهترين مکانها برای مشاهده اين تاثير هستند. زيرا آنها٬ اندازه پيچيدگی لازم را برای استفاده حقيقی از قدرت بينش دارند. به سازمانهايی فکر کنيد که با بى تجربگی شروع کردند و حالا٬ انتفاعی و غيرانتفاعی٬ قدرت شگفت انگيزی دارند و من مطمئنم که آنها با يک بينش به پيش ميروند٬ اجازه بدهيد چند مثال بزنم. مثلاً شرکت بوئينگ٬ با بينش ساخت هواپيمای بزرگ جهانی که همان ۷۴۷ شد. يا سونی٬ با بينش فراهم کردن تفريح برای همه٬ مثل واکمن. شرکت مخابرات فرانسه که تصميم گرفت بهترين شرکت مخابرات اروپا شود و شايد بدترين بود. IBM سازمانی که برای پنداره ساخت ۰۶۳ ميل کامپيوتر خودرابه مخاطره انداخت. شرکت پليکان با طلب هميشگی مرغوبيت٬ سپاه رستگاری٬ گروهی غيرانتفاعی صد ساله برای کمک به تهيدستان ومستمندان و تويوتا که بينشش اين است که نه تنها بهترين شرکت اتومبيل دنيا باشد بلکه بزرگترين باشد.
پس سوال❓چه چيزی بزرگترين بينشهای دنيا را تشکيل ميدهد❓ اول اجازه دهيد که نکته ای بگويم که جزئی از بينش نيست و دانستن آن به عنوان بخشی از بينش خطاست. بينش صرفاً برای بيان ارقام مالی بيان نميشود. آن ارقام ٬هميشه نتيجه بينشی تحقق يافته است. پس اجزای اصلی بينش چيست❓
خب: اول بينش را رهبران بايد گسترش دهند. توده ها بينش را به وجود نميآوردند. رهبران خبره با مردم صحبت ميکنند و به حرفشان گوش ميدهند و در ضمن از اخبار دنيا آگاه ميشوند. و آن را ميکاوند. اما اين نقش رهبر است و نه پيروان ٬که آن را بگيرند و آن را به بينش قدرتمند و منسجم مبدل کنند.
دوم: گروه٬ بايد از بينش رهبر آگاه شودو بر سر حمايت از آن توافق کند. اگر آن آگاهی و حمايت را داشته باشيد٬ آنگاه اجتماعی بينشمند داريد. در ضمن برای سازمانها٬ اين آگاهی موجب توافق بر سر مسير حرکت ميشود و هنگامی که توافق بر سر مسير حاصل شود٬ تصميمگيری به اندازه قابل ملاحظهای بهبود مييابد. چون توان هر تصميمی را با مسير بينش بايد سنجيد٬ افراد اجتماعی بينشمند بايد برای به تحقق رساندن بينش با هم کار کنند.
سوم: يک بينش برای آنکه موفق شود بايد جامع و پرجزئيات باشد. کليات٬ هيچگاه به تنهايی مفيد نيست. ميخواهيم در بازار٬ اول باشيم٬ ميخواهيم بهترين شرکت دنيا باشم٬ ميخواهيم مبتکرترين صنعت دنيا را داشته باشيم٬ اينها کلمات قشنگی هستند ولی بينش را تشکيل نميدهند٬ برای داشتن بينش٬ ما بايد چگونگی سازمان٬ علت و ماهيت قضيه را با دقت کافی بدانيم تا هر کسی در اجتماع بينشمند بتواند مکان خود را در آن بينش بيابد. هر کس بايد بداند که چگونه کمک کند و چطور مشارکت کند.
چهارم: بينش بايد مثبت و انگيزه بخش باشد. يک بينش بايد مقصد داشته باشد و همه را به بالندگی اساسی برانگيزد تا بتوانيم مهارتهايمان را فراتر از حوزه کارآيی سوق دهيم. يک بينش بايد ارزش تلاش و کوشش را داشته باشد. هنگامی که بينشتان را به وجود ميآوريد بهتر است برای بينش بسيار بزرگ دچار خطا شويد تا بينشی نه چندان بزرگ❓اما نقش ارزشها در بينش مثبت: يکبار فردی به من گفت: که در دورانهای پرتلاطم مثل همان که در آن زندگی ميکنيم٬ تنها چيزی که شما را پيش ميبرد ارزشهايتان هست. من گفتم راه ديگری برای فکر کردن به آن هست. ارزشها٬ معياری هستند که شما با آنها٬ درستی مسيرتان را ميسنجيد. بدون ارزشها شايد بينشی را پديد آوريد که غيراخلاقی است. ارزشها شما را از ارتکاب چنين خطايی مصون نگه ميدارد. اما ارزشها با اينکه برای بينش بسيار ضروری هستند نميتوانند مسير را به شما نشان دهند. تنها بينش٬ ميتواند اين کار را انجام دهد. تنها نقش بينش است که سرنوشتتان را رقم ميزند.
پس نتيجه:
۱) رهبری با بينش
۲) تشريک آگاهی
۳) حمايت بينش جامع و پرجزئيات
۴) بينش مثبت و انگيزهبخش.
هنگامی که همه اينها را جمع ميکنيد٬ صاحب اجتماعی بينشمند ميشويد. و هنگامی که صاحب اجتماعی بينشمند ميشويد٬ آنگاه شما قدرتمند خواهيد بود.

دوست دارم ماجرايی را برای شما تعريف کنم. اين ماجرا از نوشته های لورن آيزلی الهام گرفته است. آيزلی فرد بينظيری بود زيرا به بهترين شکل دو فرهنگ را در هم آميخت او دانشمند و شاعر بود و از آن دو ديدگاه به زيبايی در مورد زندگی ما و نقش ما در آن مطلب مينوشت.
روزگاری مرد فرزانه ای بود (تقريبا مثل خود آيزلی) که برای نوشتن مطالبش به لب اقيانوس ميرفت. او عادت داشت که قبل از نوشتن مطالبش در ساحل قدم بزند. يک روز که در ساحل راه ميرفت هنگامی که به پايين ساحل نگاه ميکرد کسی را ديد که حرکاتش شبيه رقص بود. او با ديدن اين منظره لبخند زد و تندتر حرکت کرد تا به آن فرد برسد. وقتی نزديکتر شد ديد که او مردی جوان است. و آن جوان نميرقصد اما در عوض٬ خم ميشود روی ساحل و چيزی برميدارد و خيلی آرام آن را به اقيانوس پرتاب ميکند. هنگامی که مرد فرزانه به او نزديک شد٬ صدايش کرد. صبح به خير٬ چکار ميکنی❓مرد جوان درنگ کرد. نگاهی به بالا کرد و جواب داد٬ ستاره دريايی به اقيانوس مياندازم. مرد دانشمند گفت: فکر ميکنم اجازه دارم بپرسم که چرا ستاره
های دريايی را به اقيانوس مياندازی❓جوان گفت: خورشيد بالا آمده و مد فرو ميرود. اگر آنها را به اقيانوس نياندازم خواهندُمرد. دانشمند: اما جوان٬ مگر نميدانی که ساحل ٬کيلومترها امتداد يافته و در کنارش ميليونها ستاره دريايی است. ممکن نيست که بتوانی تاثيری بگذاری. مرد جوان ٬مودبانه گوش کرد٬ خم شد ستاره دريايی ديگری برداشت و آن را در پشت امواج شکننده به اقيانوس انداخت و گفت: برای آن يکی که موثر بود. پاسخ آن مرد٬ دانشمند را متعجب کرد. او آشفته شده بودو نميدانست چگونه جواب دهد. بنابراين به کلبه اش برگشت تا نوشته هايش رااز سر گيرد. در تمام روز٬ وقتی مينوشت تصوير آن مرد در ذهنش بود٬ سعی کرد اعتنا نکند ولی آن تصوير ٬پابرجا ماند. دست آخر در اواخر بعدازظهر متوجه شد که او به عنوان دانشمند و شاعر به ماهيت اصلی عمل مرد جوان پی نبرده بود زيرا دريافت که مرد جوان تصميم گرفته بود که تنها نظاره گر زندگی در دنيا نباشد. بکله تصميم گرفته بود در جهان٬
عامــــــــل ،
فاعـــــــــــل
و منشـــا اثـــــــر باشد.
از خودش خجالت کشيد. آن شب با آشفته حالی به رختخواب رفت. صبح بيدار شد وگفت: بايد کاری کند. بنابراين بلند شد٬ لباسش را پوشيد به لب ساحل رفت. جوان را يافت و همراه او روز را به انداختن ستاره های دريايی گذراند. اين نمايانگر چيزی با اهميت برای تک تک ماست که ما همگی توانايی اثرگذاری را داريم. و اگر بتوانيم مانند آن مرد جوان به اين موهبت ٬واقف شويم٬ با قدرت بينشمان صاحب نيروی شکل بخشی به آيندهمان ميشويم. و اين چالشی برای من و شماست. هر کدام از ما بايد ستاره های درياييمان را بيابيم و اگر ستاره هايمان را خوب و خردمندانه پرتاب کنيم٬ ترديد ندارم قرن ۲۱ جای بسيار خوبی خواهد بود.
به خاطر بسپاريد٬
بينش بی عمل٬
صرفاً يک روياســــت و عمل بی بينش صرفاً وقت گذرانٰــــی است. بينش به همراه عمل است که ميتواند دنيا را دگرگون کند.

👤ژول باركر



تاريخ : سه شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۶ | 3:45 | نویسنده : عمومی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.