سلام جی تیمی
نمی خوای شروع کنی؟
نکنه بازم بگی از فردا.
یا بگی ایندفعه دیگه تصمیم قطعی گرفتم.
عزیز دلم، چشم هات رو که ببندی و باز کنی، می بینی :
یه عمر گذشته و هنوز داری می گی از فردا!
تو سزاوار بهترین هائی.
و حتما می دونی :
آخه امروز همون فردائیه که دیروز وعده اش رو می دادی.
حالا هم زود بزن به آب!
آره، بزن به آب!
دوستی می گفت :
یه روز پسر بچه ای رو دیدم که توپش افتاده بود توی جوب کنار خیابون.
اون هم به موازات حرکت آب راه می رفت و با حسرت به توپش نگاه می کرد.
جلو رفتم و بهش گفتم :
نمی خوای کاری بکنی؟
با بغض جواب داد آخه نمی شه.
گفتم :
خوب نگاه کن، اونجا یه چوب بلند هست.
توپت هم که بیشتر به سمت اونور جوبه.
از پل رد شو و برو اون طرف.
اونوقت می تونی با چوب بیاریش کنار و بگیریش.
دیدم با تردید بهم نگاه می کنه.
پس آروم توی گوشش گفتم :
اگه توپ برات مهمه، با چوب هم که نشد، بزن به آب و بگیرش.
برق شادی چشم هاش، حالم رو دگرگون کرد.
بی اینکه سراغ چوب بره، پرید توی آب.
اونوقت بود که فکر کردم :
همه مون یه جورائی اسیر ترس و دلهره هامونیم.
و شهامت اقدام برای رسیدن به خواسته هامون رو نداریم.
و اگه تسلیم ترس مون بشیم، نتیجه ای جز حسرت برامون نداره.
اون پسر کوچولو شاید نگران کثیف شدن لباس هاش بود.
و اینکه دعواش کنند و بگن :
آخه واسه یه توپ پلاستیکی …!
ولی گاهی چیزهائی اونقدر مهم هستند که :
ارزش داره بخاطرشون بزنیم به آب.
مگه نه جی تیمی؟
##امین-ذهنی




