شبی، برف فراوانی آمد و همهجا را سفیدپوش کرد.
دو پسر کوچک با هم شرط بستند که از روی یک خط صاف، از راهی عبور کنند
که به مدرسه میرسید.
یکی از آنان گفت:
«کار سا دهای است!»،
بعد به زیر پای خود نگریست که با دقت گام بردارد.
پس از پیمودن نیمی از مسافت، سر خود را بلند کرد تا به ردپاهای خود نگاه کند.
متوجه شد که به صورت زیگ زاگ قدم برداشته است.
دوستش را صدا زد و گفت:
«سعی کن که این کار را بهتر از من انجام دهی!»
پسرک فریا د زد: «کار سا دهای است!»، بعد سر خود را بالا گرفت،
به درِ مدرسه چشم دوخت و به طرفِ هدفِ خود رفت.
رد پای او کاملا صاف بود
_ فقط وقتی چشم از هدفت بر می داری موانع را می بینی
اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به
انجام کاری بگیرید میتوانید آن را انجام بدهید.
مانع ذهن شماست نه زمان و مکانی که به آن وابسته اید.
تاريخ : دوشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۲ | 11:27 | نویسنده : مهرداد یوسفی |




