درود به خانواده ی عزیزم.خیلی خوشحالم که فرصت شده تا دوباره باهاتون هم کلام بشم.
خوب تو ماه گذشته یاد گرفتیم که اگه می خوایم موفق شیم باید به نتورک و جی تیم باور داشته باشیم  و همین طور مهم تر از اون باید خودمون رو باور کنیم و بدونیم که زندگی ما بازتاب باورهای ماست.
و یادمون باشه که اگه می خوایم زندگیمون تغییر کنه باید باورهامون تغییر کنه.
و این نگرش رو مدیون لیدر بزرگمون آقای مهرداد یوسفی هستیم.
و همچنین اتفاق های خیلی خوبی تو ماه گذشته افتاد که از مهمترین اونها میشه به سمینار
باشکوه جی تیم اشاره کرد که برای شیردل ها ویژن شد که خودشون در آینده این سمینارها رو برگزار کنن.
وهمچنین محصولات جدید که اضافه شد و جلسات عالی مشاوران جز که کار رو خیلی
راحت تر کرد.ضمنا باعث خوشحالیه که تو ماه گذشته رشد حدود 50 درصدی رو تجربه کردیم که از لیدرهای عزیزم و افراد سازمانم بخاطر تلاششون تشکر میکنم.
و تا همین لحظه که درحال نوشتن این مطلب هستم سرعت رشد از ماه پیش بازم بیشتر شده که هرکس خودش می دونه سهمش از این رشد چقدر بوده.
خوب در مورد ماه جدید ماه مهر که همیشه ماه من بوده وقرار عالی تموم بشه.
خوب دوست دارم این ماه درمورد یه موضوع مهم یعنی پشتیبانی درست چند نکته بگم وخودمون رو چک کنیم که آیا داریم این کار رو خوب انجام می دیدم. و سعی کنیم که هر ماه بهتر بشیم.
خوب دوستان همه ی شما می دونید که وظیفه ی شما به عنوان پشتیبان علاوه بر دادن آموزش و تمرین دادن انرژی و انگیزه لازمه تا شخص خودش رو باور کنه و باانرژی و قدرت بیشتر تلاش کنه.یادمه تو ماه جذبه جی تیم لیدر یوسفی بزرگ می گفت کار جی تیم اینه که افراد رو بزرگ کنه و به اونها جذبه بده. وحالا از شما درخواست دارم تا داستان واقعی و تاثیر گزار زیر رو بخونید تا صحبتم رو ادامه بدم...
(( روزی معلم کلاس پنجم به دانش آموزانش گفت: "من همه شما را دوست دارم" ولی او در واقع این احساس را نسبت به یکی از دانش آموزان که تیدی نام دارد،نداشت.
لباس های این دانش آموز همواره کثیف بودند، وضعیت درسی او ضعیف بود و گوشه گیر بود.
این قضاوت او بر اساس عملکرد تیدی در طول سال تحصیلی بود.
زیرا که او با بقیه بچه ها بازی نمی کرد و لباسهایش چرکین بودند و به نظافت شخصی خودش توجهی نمی کرد.
تیدی بقدری افسرده و درس نخوان بود که معلمش از تصحیح اوراق امتحانی اش و گذاشتن علامت ✖️ در برگه اش با خودکار قرمز و یادداشت عبارت " نیاز به تلاش بیشتر دارد" احساس لذت می کرد.
روزی مدیر آموزشگاه از این معلم درخواست کرد که پرونده تیدی را بررسی کند.
معلم کلاس اول درباره اونوشته بود" تیدی کودک باهوشی است که تکالیفش را با دقت و بطور منظمی انجام می دهد".
معلم کلاس دوم نوشته بود" تیدی دانش آموز نجیب و دوست داشتنی در بین همکلاسی های خودش است ولی بعلت بیماری سرطان مادرش خیلی ناراحت است"
اما معلم کلاس سوم نوشته بود" مرگ مادر تیدی تاثیر زیادی بر او داشت. او تمام سعی خود را کرد ولی پدرش توجهی به او نکرد و اگر در این راستا کاری انجام ندهیم بزودی شرایط زندگی در منزل، بر او تاثیر منفی می گذارد"
در حالی که معلم کلاس چهارم نوشته بود" تیدی دانش آموزی گوشه گیر است که علاقه ای به درس خواندن ندارد و در کلاس دوستانی ندارد و موقع تدریس می خوابد"
اینجا بود که تامسون، معلم وی، به مشکل دانش آموز پی برد و از رفتار خودش شرمنده شد.
 این احساس شرمندگی موقعی بیشتر شد که دانش آموزان برای جشن تولد معلمشان هرکدام هدیه ای  با ارزش در بسته بندی بسیار زیبا تقدیم معلمشام کردند و هدیه تیدی در یک پلاستیک مچاله شده بود.
خانم تامسون با ناراحتی هدیه تیدی را باز کرد. در این موقع صدای خنده ی تمسخر آمیز شاگردان کلاس را فرا گرفت. هدیه ی او گردنبندی بود که جای خالی چند نگین افتاده آن به چشم می خورد و شیشه عطری که سه ربع آن خالی بود.
اما هنگامی که خانم تامسون آن گردنبند را به گردن آویخت و مقداری از آن عطر را به لباس خود زد و با گرمی و محبت از تیدی تشکر کرد. صدای خنده ی دانش آموزان قطع شد.
در آن روز تیدی بعد از مدرسه به خانه نرفت و منتظر معلمش ماند و با دیدنش به او گفت: " امروز شما بوی مادرم را می دهی"
در این هنگام اشک های خانم تامسون از دیدگانش جاری شد زیرا تیدی شیشه عطری را به او هدیه داده بود که مادرش استفاده می کرد و بوی مادرش را در معلمش استشمام می کرد.
از آن روز به بعد خانم تامسون توجه خاص و ویژه ای به تیدی می کرد و کم کم استعداد و نبوغ آن پسرک یتیم دوباره شکوفا شد و در پایان سال تحصیلی شاگرد ممتاز کلاسش شد. پس از آن تامسون دست نوشته ای را مقابل درب منزلش پیدا کرد که در آن نوشته شده بود" شما بهترین معلمی هستی که من تا الان داشته ام".خانم معلم در جواب او نوشت که تو خوب بودن را به من آموختی.
بعد از چند سال خانم تامسون پس از دریافت دعوت نامه ای از دانشکده ی پزشکی که از او برای حضور در جشن فارق التحصیلی دانشجویان رشته ی پزشکی دعوت کرده بودند و در پایان آن با عنوان " پسرت تیدی" امضاء شده بود، شگفت زده شد. او در آن جشن در حالی که آن گردنبند را به گردن داشت و بوی آن عطر از بدنش به مشام می رسید، حاضر شد.
آیا می دانید تیدی که بود؟
تیدی استوارد مشهورترین پزشک جهان و مالک مرکز استوارد برای درمان سرطان است. ))
خوب دوستان فکر کنم منظورم رو متوجه شده باشید. دلیل اصلی موفقیت شخص برخورد مناسب معلم کلاس پنجمش بود که باعث شد دوباره این دانش آموز پژمرده خودش رو باور کنه و جانی دوباره بگیره و قهرمان زندگی خودش بشه.
خوب دوستان وقتی خوب فکر می کنم می بینم که لیدر یوسفی تو سخت ترین شرایط برای ما این نقش رو به عنوان پشتیبان انجام داد وفداکاری زیادی کردی. وحالا باید ببینیم این میراث ارزشمند رو ما به کجا می بریم.که بدون شک باید بهش متعهد بشیم و راه این مرد بزرگ رو به درستی طی کنیم تا  لیدر با دیدن عملکرد ما لبخند روی لبش بشینه( هرچندکه لیدر در هر حال با دیدن ما لبخند می زنه) و به وجود ما افتخارکنه.
 لیدر جان ما تا تهش پای این رسالت جهانگیر هستیم.
 و دوست دارم این شعر زیبای شما رو دوباره تکرار کنم.
چه کسی می خواهد
 من و تو ما نشویم
 خانه اش ویران باد !
 من اگر ما نشوم، تنهایم
 تو اگر ما نشوی،- خویشتنی
***
من اگر برخیزم
 تو اگر برخیزی
 همه بر می خیزند
 من اگر بنشینم
 تو اگر بنشینی
 چه کسی برخیزد ؟
***
دشتها نام تو را می گویند .
 کوهها شعر مرا می خوانند .
 کوه باید شد و ماند،
 رود باید شد و رفت،
 دشت باید شد و خواند .
درپایان خیلی واسم جالبه ببینم احساس خانواده ی گلم نسبت به این موضوع مهم چیه و نظر قلبی کسایی که قراره باهاشون دنیا رو بگیریم با من یکیه یا نه؟ منتظر دیدگاه شما خانواده ی عزیزم هستم.
نیما مستوفی شرق 7 مهر 95
 




