" اینده از ان کسانی است که به زیبایی رویاهایشان اعتقاد دارند."
  ' النور روزولت '
" مونتی رابرتز " صاحب یک مرتع پرورش اسب در " سان سیدرو " است.که در یک میهمانی با شکوه داستانی از خودش تعریف میکند.
سالها قبل یک روز در مدرسه از 'مونتی ' خواستند در مورد اینکه دوست دارد در اینده چه کاره شود بنویسد.
ان شب او اهداف زندگیش و این را که میخواهد صاحب یک مرتع پرورش اسب شود در هفت صفحه شرح داد. او رویاهایش را با جزییات بسیار دقیقی توضیح داد و حتی نقشه ای از یک مرتع پنجاه هکتاری کشید و جای تمام ساختمان ها،اصطبل ها و زمین های تمرین را روی ان مشخص کرد.
سپس نقشه ی دقیقی از یک خانه 1000 متری کشید که در همان مرتع واقع میشد. او با جان و دل روی این پروژه کار کرد و روز بعد ان را به معلمش ارائه داد. 
دو روز بعد وقتی برگه هایش را تحویل گرفت،روی صفحه اول نوشته شده بود : " بسیار بد ".
مونتی بعد کلاس سراغ معلمش رفت و از او پرسید : 
" برای چه روی برگه ام نوشته اید بسیار بد؟! "
معلم گفت: " چون رویایی دست نیافتنی از پسرکی جوان بود. تو پولی نداری، از خانواده ای سرگردان و بی خانمان هستی و هیچ کس هم پشت و پناهت نیست. تملک مرتع پرورش اسب و برای خرید اسبهای اصیل که بتوانی از زاد و ولد انها اسب پرورش دهی هم به پول نیاز دارد. ضمن اینکه برای بنای اصطبل و ساختمانها هم مبالغ هنگفتی بایدپول هزینه کنی. همان طور که میبینی هرگز نخواهی توانست چنین کاری بکنی."
و بعد اضافه کرد:" فرصت دیگری به تو می دهم . اگر در مورد هدفی دست یافتنی تر بنویسی ،نمره ات را تغییر می دهم."
مونتی به خانه بازگشت و در مورد صحبتهای معلمش فکر کرد.
در نهایت سراغ پدرش رفت و از او پرسید بهتر است چکار کند؟
پدرش گفت: " ببین ،پسرم تو باید خودت در این مورد تصمیم بگیری . هر چند که فکر میکنم این تصمیم گیری برای اینده ات بسیار مهم باشد."
سرانجام بعد از یک هفته فکر کردن مونتی همان اوراق را به معلم بازگرداند . و هیچ تغییری در ان ها ایجاد نکرده بود . فقط روی برگه نوشت:
" شما می توانید نمره ی بدی برایم منظور کنید،ولی من ترجیح می دهم رویایم را حفظ کنم."
سپس مونتی در ان میهمانی رو به حضار کردو گفت: 
" این داستانرا برایتان تعریف کردم چون شما هم اکنون در خانه 1000 متری من،وسط یک مرتع 50 هکتاری قرار دارید. من هنوز اوراق مدرسه ام را حفظ کرده ام . میتوانید قاب شده ی ان را ببینید روی شومینه است."
سپس ادامه داد: " بهترین قسمت داستان تابستان سال پیش اتفاق افتاد. همان معلم 30 دانش اموز را برای یک اردوی یک هفته ای به مرتع من اورد.
وقتی داشتند میرفتند رو به من کرد و گفت: راستی مونتی، حالا میفهمم زمانی که معلم شما بودم،بعضی اوقات رویاهای شاگردانم را می دزدیدم. طی ان سالها رویاهای بسیاری از بچه ها را دزدیدم ،ولی خوشبختانه تو انقدر سرسخت بودی که تسلیم نشدی."
نتیجه:
حالا تو تک تک مراحل زندگیمون به چند نفر اجازه دادیم رویاهامونو بدزدن ؟! از چندتا خواستمون دست کشیدیم ؟! 
دیگه بسه ..... 
اجازه ندین کسی رویاها واهدافتونو بدزده،دنبال رویاهاتون باشین. مهم نیست چی پیش میاد مهم اینه که حفظشون کنین و هرگز دست از تلاش برندارین چون هر انسانی حق یه زندگی خوب و شایسته رو داره به شرطی که این امادگی رو در خودش ایجاد کنه
و جی تیم بهترین امکان برای بهترین شدنه...✌️✌️✌️✌️✌️✌️
محقق: هنگامه نظری




